اینقدر اینجا نیومدم رمزشو پیدا نمیکردم .... نمیدونم زمان چرا اینجا اینقدر زوود میگذره .. دلم برای همه تنگ شده ... تو این مدت اتفاقهای زیادی افتاده ... از همه بدترش فوت شوهر خاله عزیزم بووود که مثل عموم دوستش داشتم

هنوزم باور نمیکنم نیستی عمو جانمممم .. برای من این حجم غم خیلی زیاد بود چرا تنهامون  گذاشتی ... فکر دخترهای گلتو نکردی اونها خیلی بچه بودن ...

دلم برات تنگ شده خیلی زیااااد ..

هر بار با خاله حرف میزنم تو ذهنم میاد حالتو بپرسم ...

رفتنتو باور ندارم

دم میخواد بیام دوباره بنویسم ....