یکطرف خونه ما اتوبانه طرف دیگرو هم دارن میسازن ... یکشنبه داشتن گود برداری میکردن .. تختمون میلرزید اخرش هر جور بوود خوابیدیم ساعت 5 صبح همسر بیدارم کرده که پاشو من خوابم نمیبره بریم تو هال بخوایبیم حالا من خواااب رفتم جا انداختم مگه خوابم میبرد ... دیشب رفتم به مهندسه میگم نرو خدا اروم کار کنین اینجا اتاق خوابمون نیاین تو یکوقتی ... مرده بوود از خنده
دیروز همه جا رو کلا تمیز کردم و رختخواب انداختم برای ورود دختر عمو جان ... داغون شدم از خستگی ... بعدش بهش زنگ زدم که کی میاین میگه هنوز نمیدونم نیاین فرودگاه میگم میخوام خونه باشیم من سر کار میرم میگه باشه بلیطو گرفتم خبر میدم ... هنوز خبر نداده ... من نمیدونم میخواد بره پای پرواز سوار شه مردم عالیا حالا من اومدم سر کار منتظر ببینم اینها کی میرسن ... که من مرخصی بگیرم برم ... واقعا کارشون مسخره است .....
سلامممم
خوشحالم با خیال راحت مینویسی :)
وای چه دل خوشی داره دخترعموت
من باید از 2 هفته قبلش همه برنامه هام مشخص باشه